معلمها وقتی که دور هم جمع میشوند معمولا زندگی خود را با دیگر اقشار جامعه مقایسه میکنند: باجناقم توی شرکت نفت کار میکنه... خواهر خانمم کارمند مخابرات است... برادرم توی ایران ناسیوناله... سوپری محله ما... یه فامیل داریم بساز و بفروشه... . زنگ تفریح چای جوشیده و داغ را در لیوانهای بزرگ همراه با غصهی نداشتنها، قورت میدهند و از مقایسه حقوق و درآمد خود با دیگران حرص میخورند و جوش میزنند. موسیقی متن کلامشان همهمه دانشآموزانی است که حیاط و راهروهای مدرسه را پر کردهاند.
آقای جوادی، که به خبرگزاری مدرسه معروف است میگوید: به گفته وزیر در اجلاس روسای آموزش پرورش، حقوقها را امسال 15درصد افزایش می دهند. قاسمی، دبیر ریاضی مهلت نمیدهد، صفحه اقتصادی روزنامه را باز میکند و سوتیترها را از روی آمار بانک مرکزی میخواند: مرغ رکورددار گرانی، تخممرغ سوار بر موج گرانی، رشد 127درصدی میوه نسبت به سال گذشته، رشد صددرصدی قیمت سبزی، گوشت گوسفندی بیش از 22هزار تومان، افزایش 55درصدی قیمت حبوبات نسبت به سال گذشته... تازه بعد از قیمت کالاهای ضروری، نوبت به برابری نرخ ارز میرسد. یکی میگوید از دوهزار گذشته و دیگری میگوید در آستانه دوهزار است.
قاسمی رشته کلام را دوباره به دست می گیرد : "قدرت خرید حقوقبگیران نسبت به زمستان 89، نصف شده است. حقوقها به ریال است و هزینهها به دلار".
محمودی، دبیر ادبیات از ارتفاع خط فقر میپرسد. با عددی که آقای قاسمی میگوید، همه پرسنل مدرسه از مدیر تا آبدارچی خود را زیر خط فقر مییابند. اینجا تنها جایی است که تبعیض بیمعنا میشود.
صادقزاده و خانجانی، کمی دورتر از بقیه نشستهاند .خانجانی موبایل صادقزاده را میگیرد و به مانیتور آن خیره میشود و بعد از چند ثانیه میزند زیر خنده. وقتی نگاه سنگین همکاران را روی خود میبیند، میگوید: "بلوتوثش خیلی باحاله!" هر دو کار آزاد دارند. حقوق معلمی آب باریکه دولتی آنها است...
ناظم با خندهای به پهنای صورت در قاب در اتاق معلم ها ظاهر میشود و با صدایی بلند که رگهای از طنز در آن هست، میگوید: همکاران عزیز ! جویندگان علم منتظرند، بفرمایید، کلاسها حاضره...
از جمع 25نفره فقط دو نفر بلند میشوند... معلمها تک و توک وارد راهرو نیمهتاریک مدرسه میشوند. راه رفتن آنها مثل محکومینی است که به طرف سلول انفرادی میرود. هیچکس عجله ندارد. قاسمی جلوی کلاس دوم ریاضی الف که رسید، انگار چیز تازهای کشف کرده، راه آقای جوادی را میبندد و میگوید: فیش حقوقی من 740هزار تومان است. امسال صدهزار تومان به حقوقم اضافه و در عوض 350هزار تومان از قدرت خریدم کم می شود، پیدا کنید تخممرغ فروش را. آقای جوادی قاهقاه میخندد و میگوید: تخممرغ فروش نه؛ پرتقالفروش! دوتایی میخندند.
قاسمی در کلاس را باز میکند. بچههای ردیفهای جلو به احترام او میایستند. وسطیها نیمخیز میشوند و تهکلاسیها تکان نمیخورند. انگار توی مغز قاسمی نارنجک منفجر کردهاند. قیمت مرغ و تخممرغ و سبزی و میوه و گوشت و حبوبات توی مغزش رژه می روند... . یاد همکار قدیمی آقای دلفانزاده، میافتد. مدیر مدرسه ابتدا باور نمیکرد: «فیلم بازی میکند!» توی کلاس روی صندلی مینشست و به نقطهای روی دیوار ته کلاس خیره میشد. بچهها کلاس را رو سرشان میگذاشتند، اما آقای دلفان انگار نه انگار که سر و صداها را میشنود. آقای قاسمی برای خودش نگران است. شنیده است که 20هزار فرهنگی مبتلا به بیماریهای صعبالعلاج هستند و قرار است ده هزار نفر آنها امسال بازنشسته شوند. با خودش فکر میکند که بیماری اعصاب و روان جزو بیماریهای صعبالعلاج نیست بلکه لاعلاج است!
آقای مجد، شش ماه پیش برای گرفتن یکمیلیون تومان وام اضطراری از صندوق قرضالحسنه اداره ، ثبتنام کرده و هنوز توی نوبت است. هر کس را که میبیند این سوال بیمزه را میپرسد: «سههزارمیلیارد چند تا صفر دارد؟» وارد کلاس که میشود 10دقیقهای از روی فهرست، حاضر و غایب میکند. توی مغزش بازار مسگرهاست. نگاهی به ساعت میاندازد. 15 دقیقه درس جدید را میگوید. دوباره به ساعتش نگاه میکند. حوصلهاش سر میرود: «بچهها بیسروصدا مطالعه کنید». روی صندلی مینشیند و دست راست و چپش را با زاویه 30 درجه زیر چانهاش ستون میکند و چشمهایش را پشت عینک فتوکرومیک میبندد...
آقای قادری، معروف است به آقای حسابان. فقط سوم ریاضی و پیشدانشگاهی درس میدهد. بین دانشآموزان، حسابی اسم در کرده و بچههای پشت کنکوری کلی قبولش دارند. شاگرد خصوصیهایش اغلب بچههای کلاسهای خودش هستند. کار در مدارس دولتی فرصتی است برای شناسایی و جذب شاگرد خصوصی. همکاران به شوخی میگویند: «آقای قادری یک ماهیگیر ماهر است.» آقای قادری آموزش را یک بیزینس می داند. قادری خود را نظریهپرداز آموزشی میداند: «یک دبیر خوب در مدرسه دولتی حداکثر 30درصد راندمان دارد و در مدرسه غیرانتفاعی 50درصد و در کلاس خصوصی راندمانش بالای 80درصد است.» وقتی همکاران با حرارت از افزایش حقوق و مشکلات معیشتی حرف میزنند، آقای قادری فقط لبخند میزند...
حسینپور، دبیر تاریخ با 23 سال سابقه خدمت، یک ساعت هم در کلاس ضمن خدمت شرکت نکرده است. او تئوری جالبی دارد: «برای درس دادن سواد در حد کتاب درسی کافی است.» حسینپور، کار درس دادن را ساده کرده است. از هر فصل کتاب 20 سوال مهم درمیآورد. بچهها جواب سوالها در کتاب را با ماژیک، های لایت میکنند. جابری، دبیر مطالعات اجتماعی از اول تا آخر زنگ جزوه میگوید: «جزوه گفتن بهترین روش تدریس است. بچهها سرشان گرم میشود.» .
بچهها معلم «باحال» را دوست دارند. معلم باحال معلمی است خوشاخلاق و نرمخو که از دانشآموز کار چندانی نمیکشد و دستش در نمره دادن باز است!
معلمان معمولا برای معلم شدن آموزش ندیدهاند و به همین دلیل رفتار و اخلاق و روشهای آموزشی و تربیتی مختلفی را به صورت دلبخواهی در مدرسه و در برخورد با دانشآموزان اعمال میکنند. مراکز تربیت معلم هم کمتر به تربیت معلم حرفهای بها میدهند. اغلب معلم ها شریف و خوبند اما حرفه ای نیستند. توی مدرسه همهجور معلم داریم. مدرسه پر است از معلم باحال، معلم بیخیال، معلم عاشق، معلم متعهد، معلم سیاسی، معلم ناراضی، معلم خشمگین، معلم بامعرفت و... اما معلم حرفهای کمیاب است. برخی معلمان جوان در سالهای اول از خود رفتار حرفه ای بروز می دهند اما بعد از چند ماه نوشیدن چای مدرسه و شرکت در گپ و گفتهای زنگ تفریح، همرنگ جماعت می شوند

.